عبدالمجيد فرائي
منه پا بي وضو اينجا، كه بوي عاشقان دارد
شهيدي آشنا، در زيرپاي تو مكان دارد
بِكَن پاپوش از پايت، پس از آن پا بنه اينجا
تقدس دارد اين وادي، حديث راستان دارد
تفكركن،كجا پا مينهي سودايي عاشق
تفحص كن در اينجا شاهدي دلداده جان دارد
هنوز از پيكر پاكش بجوشد خون آزادي
حياتي تازه و زنده شهيد قهرمان دارد
درون خاك تيره، خفته مردي از تبار نور
ولي روح بلندش آسمانها آشيان دارد
به دنيا نور ميبخشد، منور ميكند عالم
اسيرخاك، كي شاهد شود، پا درجنان دارد
خدا باورترين انسان، رسد جايي خدا بيند
خد را ديده، با اخلاص سر بر آستان دارد
كنار سفره رزاق، روزي ميخورد شاهد
يقينا نام زيباي خدا را بر زبان دارد
از اين تربت چه ميخواهي، مردد آمدي اينجا
يقين عارف در اين وادي، زخود رستن نشان دارد
مشو غافل از اين دم، دم فرو بربند، دل بسپار
هزاران رمز، بر عشاق راه حق بيان دارد
برو عاشق سرخاكش، مصفا كن دل خود را
شهيد از لطف حق، خير فزون و بيكران دارد
گرو بگذار دل آنجا، (فرائي) طالب فيضي
رهاكن جان، حبيب آشنا دارالامان دارد…