حسنی احمدی
محمد بر فراز تپهای که از جهاز شتران ساخته شده ایستاده و به جمعیت انبوهی تجمع کرده و به سخنانش گوش فرا دادهاند نگاه میکند. بعضیوقتها هم به چهره بزرگانی که در جلوی جمعیت هستند نگاه میکند و گویی غمی بزرگ بر دلش مینشیند. علی را فرا میخواند: علی جان بیا اینجا و در کنار من بایست. علی در سمت راست حبیبم محمد میایستد. لبخندی دلنشین میانشان رد و بدل میشود. سالهاست که محمد به هر بهانهای علی را به عنوان جانشین خود به مردم معرفی میکند ولی اینبار فرق میکند این اتمام حجتی است بر مردم. محمد لب به سخن میگشاید و از علی و ولایت او میگوید و بعد به صورت نجیب علی نگاه میکند و رو به مرد کرده و بلند میگوید: باطن قرآن و تفسير آن را براي شما بيان نميكند مگر اين كه كسي كه دست او را ميگيرم و او را بلند ميكنم و بازويش را گرفته و او را بالا ميبرم. محمد دست علی را در دست میگیرد و با آرامی میفشارد و بعد دست علی را بالا برده و میگوید: «هر كس من مولي و صاحب اختيار اويم اين علي مولي و صاحب اختيار اوست». محمد در ذهن خود به دنیال بیعت گرفتن از مردم است. در دلش غوغای عجیبی است ترسی آزارش میدهد علی و فاطمه بعد از او در میان مردم...
...