کد خبر: ۱۱۳۹
تاریخ انتشار: ۱۸ شهريور ۱۳۹۶ - ۲۱:۲۰
پپ
صفحه نخست » داستان دنباله دار


مریم جهانگیری زرگانی

دیوارهای کافی شاپ به رنگ قهوه‌ای سوخته بود و سقف را هم با ورق‌های چوبی سیاه رنگ پوشانده بودند. بالای هر میز یک رشته لامپ ال ای دی سفید رنگ تعبیه شده بود که نور بی‌حالی در فضا پخش می‌کرد. وقتی لاله به دخترخاله نوزده ساله‌اش اعتراض کرده بود که چرا این‌جا را برای حرف زدن انتخاب کرده، گفته بود جای به این باکلاسی، دلت میاد! اما به نظر لاله کافی شاپ، زیادی تاریک و دلگیر بود. و فضایش بوی هوای مانده می‌داد. قهوه‌اش هم زیادی تلخ بود که باعث شده بود لاله سرگیجه بگیرد. کیک هم در واقع شکلات کیکی بود نه کیک شکلاتی! زن جوان دست‌هایش را گذاشته بود زیر چانه اش و همان طور که به این چیزها فکر می‌کرد، امیدوار بود آخر سر مجبور نشود صورتحساب کافی‌شاپ را هم خودش بپردازد. صدای نگین رشته افکارش را پاره کرد.

ـ یه جوری محو تماشای دور و برت شدی که انگار توی عمرت کافی شاپ نیومدی!

لاله زل زد به صورت نگین. با آن آرایش غلیظ و سایه آبی پر رنگ پشت پلک‌هایش شبیه جادوگرهای فیلم های خارجی شده بود. ابرو بالا انداخت.

ـ ایرادی داره آدم تا حالا کافی‌شاپ نرفته باشد!؟

نگین لب هایش را به پایین چین داد.

ـ پس تو و آقا مسعود عاشقانه‌هاتون رو کجا می‌سازین!؟

لاله یک لحظه شک کرد نگین دارد دستش می‌اندازد. نگین ادامه داد:

ـ من و پولاد عاشق این جاییم.

لاله لب‌هایش را جمع کرد و آه کشید.

ـ حالا تو واقعا می‌خوای با این پسره ازدواج کنی؟

نگین اخم کرد. به پشتی صندلی‌اش تکیه داد و انگشت اشاره‌اش را گرفت طرف لاله.

ـ‌ ببین لاله خانوم! می‌دونم مامانم بهت گفته باهام حرف بزنی. و می‌دونم که قراره از ازدواج با آقا پولاد منصرفم کنی. اما داری وقتت رو تلف می‌کنی.

روی عبارت آقا پولاد تأکید کرد. لاله به خودش گفت:

ـ آره واقعا! لعنت به من که نتونستم جلوی خواهش و تمناهای خاله مقاومت کنم!

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: