طیبه رسولزادگان
وسط روز بود و دور و بر خودپرداز، خلوت. گاهی کسی میآمد، تراکنشی انجام میداد و زود میرفت. فهیمه ولی آن کنارها، گوشهای ایستاده بود و منتظر بود که دوستش، شماره کارتی را برایش پیامک کند برای کارت به کارت کردن. در همین اثنا، صدای ترمز ناگهانی اتومبیلی، فهیمه را متوجه خود کرد. خانم جوانی از پشت فرمان پیاده شد و آمد طرف خودپرداز. یک سگ کوچولو، روی صندلی کنار راننده، نشسته بود و از همان لحظه اول، در انتظار برگشتن صاحبش، بیرون را تماشا میکرد.
خانم جوان رسید به خودپرداز. یک نفر داشت موجودی میگرفت. او که رفت؛ خانم جوان چند لحظه کوتاه، منتظر ماند و با حالتی از تردید و اخم، به فهیمه نگاه کرد. فهیمه، حواسش بود. قبل از اینکه او حرفی بزند، با خوشرویی گفت: «شما بفرمایید. من فعلا منتظر پیامک دوستم هستم.»
خانم جوان با بهت و حیرت، ولی با لبخندی ناگهانی در عمق صورتش، رفت پشت خودپرداز. هنوز پیامک دوست فهیمه نیامده بود که کار خانم جوان هم تمام شد و موقع رفتن، خداحافظی کرد و رفت. شاید فکر نمیکرد، فهیمه با آن ظاهر بسیار متفاوتش نسبت به خود او، رفتاری اینچنین گرم و صمیمانه داشته باشد. شاید خیلی غافلگیر شده بود. شاید هم همین غافلگیری، تلنگری بود برایش. کسی چه میداند؟ شاید هم چرخشی در زندگیاش، ایجاد شود؛ با همین برخورد کوچک و شایسته.
تأثیرگذاری روی دیگران، دو شاخه متفاوت دارد: تأثیرگذاری مثبت و تأثیرگذاری منفی.
معلوم است که بد بودن، خیلی راحتتر است از خوب بودن؛ قبول دارید؟ مخصوصا اگر پای سختی کشیدن و شرایط غیرقابل پیشبینی و نامطمئن، در میان باشد.
با این حال، خوب بودن، مزایای زیادی دارد. علاوه بر اینکه، خود آدم به پختگی میرسد و از خوب بودنهای ساده و پیش پا افتاده، صعود میکند به مراتب بالاتری از خوبی؛ بلکه همان خوب بودنهای کوچک و جزئی هم، روی دیگران اثربخش است و زمینههای افزایش خوبی را در جامعه فراهم میکند.
واقعیت این است که انتخابگر، خودماییم و این انتخاب ما، گاهی از خیلی وقتها پیشتر، انجام شده و در لحظه عمل، فقط، کار نهایی انجام میشود. پس باید از قبل روی خودمان، کار کنیم.
فرصتسازی
خیلیها ممکن است پیشزمینه ذهنی مشخصی درباره افراد داشته باشند؛ ولی این رفتار و عملکرد طرف مقابل است که باعث میشود آن پیشزمینه مثبت یا منفی، در ذهن این افراد، تثبیت شود یا تغییر کند. مثلا همین اختلاف معروف عروس و مادرشوهرها را در نظر بگیرید. فراوان دیده و شنیدهایم که دو طرف، با حرف و عمل، باعث ناراحتی و آزردگی همدیگر میشوند. نمونهاش همین سمیرا و مادرشوهرش. بعد از یک سال و اندی زندگی، رابطه عروس و مادرشوهر، نه تنها خوب و حسنه نبود؛ که داشت کمکم به سمت دشمنی هم، پیش میرفت. معلوم نبود چرا هیچکدامشان، چشم دیدن همدیگر را نداشتند. کافی بود این دو نفر، هم زمان در یک مجلس جشن یا عزای ساده، حضور داشته باشند تا بساط یک بگو مگوی طولانی و اعصاب خرد کن، فراهم شود. تا اینکه، مادرشوهر سمیرا، مریض شد. با آن رابطهای که این دو نفر با هم داشتند، هیچکس انتظار نداشت سمیرا برود و از مادرشوهرش حتی، احوالپرسی کند چه برسد به اینکه بخواهد از او پرستاری هم بکند. ولی در کمال تعجب همه، سمیرا ده روز تمام، بر بالین مادرشوهرش در بیمارستان حاضر شد و شبانهروز در خدمتش بود و هر کاری که میتوانست برایش کرد تا زودتر حالش خوب شود و به زندگی برگردد. کاری که حتی خواهر شوهرش هم از عهدهاش برنمیآمد. سمیرا این کار را کرد و صمیمانه و خالصانه هم انجامش داد و مهر خودش را برای همیشه، در قلب مادرشوهرش کاشت. بعد از آن بود که عروس جوان، شد عزیز دل مادرشوهر. مادرشوهرش فهمید که آن جر و بحثهای قبلی هم، بیغرض بوده و سوءتفاهمهای سادهای بوده که باید نادیده گرفته میشده و بیجهت بزرگش میکردند.
کار درست، وقتی در جای درست و به بهترین شیوه، انجام شود؛ نتیجهاش میشود بازخورد مثبت. هر چقدر دقیقتر عمل کنیم، احتمال رسیدن به هدف بیشتر میشود.
...