فائقه بزاز
عمه پریخانم، از آن شخصیتهای خاص است. از آنهایی که از یک متری بوی خوب آدمیزاد میدهند. گاهی فکر میکنم قرار نیست همیشه اولیاء خدا از مردان باشند. عمهخانم یکی از اولیای خداست و کار راه انداز است. خلاف عرف رایج مردم به خصوص خانمها بیشتر مهر سکوت بر لبش بود و جز در ضرورت صحبت نمیکرد. همین موضوع هم سبب شده بود دلش گنجینه اسرار آدمهای دور و نزدیک باشد. گرههای ناگشودنی هم زیاد باز میکرد به خصوص در خرده دعواهای زن و شوهری. یادم هست برای یکی از دختران تازه ازدواج کرده فامیل مشکل پیش آمده بود. از همان قژقژهای رایج اول ازدواجها. همه میگفتند؛ همان قضیه در و چهارچوب تازه است که معمولا اولش، لولایش زیاد صدا میدهد. یک مدت که بگذرد در و پیکر به هم چفت میشوند. اما عمه پری با نگاه نافذش سکوت میکرد و هیچ نمیگفت. یک روز که تازه عروس جلوی همه جوانها شروع به درد دل از اخلاق تند و اعصاب خراب و همیشه خسته همسرش کرد، عمه پری به صدا در آمد و گفت: «دخترم برایت معجزهای دارم که مشکلت را حل میکنه اما حواست باشه مرحله خیلی سختی داره و باید بری تو دهن شیر! تازه عروس گفت: «حاضرم.» عمه جواب داد: «شیر جنگل رو میگم!» تازه عروس گفت: «آنقدر این شوهر عرصه را برایم تنگ کرده که استقبال میکنم.» عمهخانم گفت: «شیر از کجا گیر میاری؟» تازه عروس گفت: «میرم باغ وحش نزدیک تهران شاید این مرد همیشه بد اخلاق آروم شه!» عمهخانم گفت: «میگم ولی خونت پای خودت.» همه میخندیدند و موضوع را شوخی گرفته بودند. اما تازه عروس مصمم بود. عمهخانم گفت: «این یک مشت علف کوهی را بگیر، هفتهای یک بار بریز کف دستت و بگیر جلوی دهان شیر. اگه تو قفس هم باشه عیب نداره. فقط دستت رو چاشنی سبزی کوهی نکنه! بازم بگم اگه رفتی، صدمه خوردی یا دستت از مشت قطع شد حاج خانم مادرت نیاد سراغ من ها!» تازه عروس بدون خنده و شوخی حاضر به انجام این کار محال بود. حتی داشت از توی «گوگل مپ» نقشه باغ وحش سرچ میکرد! برای ما هم چنین نقشه بچهگانهای عجیب بود.
...