کد خبر: ۱۱۱۴
تاریخ انتشار: ۱۰ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۷:۰۹
پپ
صفحه نخست » داستان دنباله دار


معصومه تاوان

بابا با دستمال یزدی افتاده بود به جان ماشینش و بلند بلند آواز میخواند.

ـ تو ای پری کجایی؟

مادر میخندید و بابا بیشتر جرأت پیدا میکرد.

ـ پری کجاییییییی.

بچهها قد و نیم قد سرهایشان را از پنجره خانه بیرون آورده بودند و بابا را نگاه میکردند که چطور با ناز و ادا داشت آهنگ را میخواند. مادر دوخت و دوزش را کنار گذاشت و گفت:

ـ مرد خاموشش کن... آبرومونو بردی... حالا میگن اینا چقدر ذوق مرگ شدن که برای دخترشون خواستگار پیدا شده.

و دوباره به کارش ادامه داد. قرار بود برای گلی خواستگار بیاید از آنهایی که دستشان به دهانشان میرسد و اگر گلی با آنها وصلت کند نانش درسته توی روغن میافتد. گلی دختر اولی خانواده بود و از همه بچهها بزرگتر مادر داماد او را در جلسه ختم قران خانه مهین خانم دیده بود و برای پسر کوچکش لقمه گرفته بود.

ـ میدونی اگه این وصلت سر بگیره...

بابا همان طور که آواز میخواند نزدیک مادر میشد... دست گذاشت روی صورت گوشتی مادر و گفت:

ـ چی میشه؟ پری زندگی من.

مادر تا چشمش به بابا آن هم از نزدیک افتاد انگار که تا به حال او را ندیده باشد یک هو خیره شد به او و فریاد زد و بعد قایم زد توی صورتش و گفت:

ـ وای خدا مرگم بده.

بابا شوکه شد چند قدمی به عقب برداشت نگاهی به سر تا پای خودش انداخت تا اشکال کار را در خودش پیدا کند ولی چیزی نیافت....

ـ چیه چته؟ جنی شدی؟

بچهها از توی اتاق دویدند بیرون و دانه دانه ایستادند روی پلهها و زل زدند به سر تا پای بابا. محمد گفت:

ـ چیه مگه باباست دیگه؟ همون بابای همیشگی...

...


نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: