کد خبر: ۱۱۱۳
تاریخ انتشار: ۱۰ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۷:۰۸
پپ
خاطرات یک صندلی قدیمی
صفحه نخست » داستان



معصومه پاکروان

صندلی هم صندلی‌های قدیم. نه اینکه او چون خودم صندلی هستم این را می‌گویم نه! صندلی‌های الان یا خیلی چینی هستند یا مینی... همه می‌دانند که هرچیزی قدیمی‌اش خوب است... تعریف از خود نباشد من به واسطه عمر و تجربه‌ام خاطرات زیادی از عروسی و عزا دارم! من همان صندلی هستم که ناصرالدین‌شاه روی آن ترور شد. همان صندلی که امپراتوری اتریش در جنگ جهانی اول وقتی شکست خورد به آن لگد زد... من به واسطه حضورم در مدرسه و دانشگاه و آرایشگاه و بیمارستان و تیمارستان و اداره و بانک و... خاطره و سابقه دارم....

اصلا بعضی اتفاقات را تا سال‌های سال برای خودم تعریف کنم باز هم کم است. یک چیزهایی به چشمم دیده و به گوشم شنیده‌ام که باورتان نمی‌شود. سال‌ها در خانه آقای جهانی و اهل و عیالش بودم که واقعا از آن خانواده‌هایی بودند که نمونه‌شان کم پیدا می‌شود. یک روز آقای جیم زودتر از همیشه وارد خانه شد و همه را به شگفتی وا داشت که این وقت روز تو اینجا چه می‌کنی! آقای جیم که رنگ به چهره نداشت و دست و دلش می‌لرزید، رو به اهالی خانه نشست و آرام گفت:

ـ اتفاق‌های بدی در راه است!

بدون شک بند دل همه پاره شد که مگر چه اتفاق بدی در راه است که آقای جیم را این‌همه آشفته کرده؟!. آقای جیم هم که نفس برایش نمانده بود گفت :

ـ یک اتفاق‌های ترسناکی است اما انگار نمی‌خواهند ما بترسیم پس نیمی از ماجرا را برای ما تعریف کردند و نیمی یگر را هم خودمان دیدیم!

خانم آقای جیم که بچه‌ای هم در شکم داشت دست و دلش لرزید و گفت:

ـ چرا نمی‌گویی چه شده؟ اخراج شدی؟

ـ شاید هم اخراج شده باشم! شاید کارخانه فرو ریخته باشد... شاید رییس مرده باشد...

ـ یعنی چه؟

...

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: