زهرا کیایی
میگوید: «مدتهابوده که از ناآرامیهای فرزندش به ستوه آمده و بالاخره تصمیم میگیرد او را نزد یک روانشناس ببرد و بعد روانشناس دقائق کوتاهی با او صحبت کرده و چند قرص برایش تجویز نمود، هرچند از وقتی قرصهارا میخورد آرام است اما کمخواب و کماشتها شده است! ریتم ضربان قلبش افزایش پیدا کرده و گاهی از شکم درد و سردرد مینالد! حالا تردید دارم قرصها را هنوز به او بدهم»! «روانپزشک» همان کسی است که در خطوط بالا به اشتباه از آن به عنوان «روانشناس» یاد شد و اغلب نخستین مقصدی است که آن را جهت خلاصی از مشکلات مبهم و ناشناخته رفتار و روان خود و خانواده انتخاب میکنیم و البته آن مقصدی است که هنوز خوب نمیشناسیمش!
چه هنگام باید به فکر روانشناس بود؟
سوال مهم پیش روی همگان آن است که چه زمانی باید به فکر مراجعه نزد روانشناس بود؟ و آیا مراجعه به آنها به معنای دیوانگی و بیماریهای حاد روانی است؟
بسیاری پاسخ این سوال را نمیدانند و از پرسیدن آن هم واهمه دارند چراکه خود را در معرض نگاه بیمارانگارانه مردم احساس میکنند؛ از همینروی نه تنها از پرسیدن سوال امتناع میورزند بلکه حتی در صورت نیاز اضطراریشان به کمک یک متخصص ترجیح میدهند خود به تنهایی با مشکلشان دست و پنجه نرم کنند اما برچسب بیمار روان را توسط پزشک دریافت نکنند! با این نحوه تفکر البته باید به آنها حق داد! هرکس که این تصورات را پیرامون آسیبهای روان داشته باشد لاجرم چنین واکنشی نشان خواهد داد اما سوال اینجاست که آیا به حقیقت چنین تصوری درست است یا خود ناشی از القائات فرهنگی و ذهنی ما و عامل اصلی تداوم دردها و آسیبهای روانی و خانوادگی است؟!
...