کد خبر: ۱۱۰۵
تاریخ انتشار: ۰۶ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۶:۵۶
پپ
صفحه نخست » سبک زندگی


گلاب بانو

همیشه در خانه ما مرغ همسایه غاز بود و مرغ ما کم می‌آورد هر چه هم که تلاش می‌کرد و تخم‌مرغ بزرگ‌تری می‌گذاشت در مقایسه با سایر مرغ‌های اطرافیان عقب می‌ماند. من هم همین‌طور بودم و شانسم به پدر و مادرم رفته بود. از میان تمام دختران خوشبخت فامیل مادری‌ام، پدرم نصیب مادرم شده بود که یک سر و گردن از بقیه دامادها کوتاه‌تر بود و سر کم‌مویش روز به روز کم‌موتر می‌شد. اصلا وقتی نوبت میهمانی رفتن سمت اقوام مادریم می‌شد، پدرم عزا می‌گرفت و به سرعت چروکیده و پلاسیده به نظر می‌رسید و هرچه به سفارش مادر بخور می‌داد فایده نداشت و با حمام آب گرم و مشت و مال‌های مش رحیم حمامی قدیمی محله آقابزرگ که می‌گفتند دستش شفاست و مشت و مالش مرده را زنده می‌کند و بیمار را شفا میدهد، هم سر حال نمی‌آمد و سرخ و سفید نمی‌شد، عروسی و جشن تولد و مراسم فامیل مادری به عوض این‌که من و مادر را نگران رخت و لباس و زیور آلات کند پدر را نگران می‌کرد و به تک و تا می‌انداخت که جلوی اقوام همسر شیک و باکلاس به نظر برسد. از طرفی کم‌مویی ناراحتش می‌کرد و شروع می‌کرد به مالیدن زرده تخم مرغ و آب پیاز سفارشی اقوام و دوستان، به فرق سرش برای رشد مو و از طرفی هم نگران زیر دست و پا ماندن میان فامیل مادر بود. بعضی از آن‌ها که با پدر و مادر شوخی می‌کردند ـ که اصلا شوخی خوبی نبود و هر دو را می‌رنجاند ـ اولش خودشان را به ندیدن می‌زدند و بعد انگار ناگهان پدر را که اندازه بند انگشت باشد دیده باشند می‌گفتند: اِاِاِ آقا سیروس شما هم اینجا بودید؟ کی آمدید که ما متوجه نشدیم؟! پدر ناراحت می‌شد و آب دهانش را قورت می‌داد و سکوت می‌کرد. اما مادر با زرنگی دلداری‌اش می‌داد و می‌گفت ناراحت نباش حسودی‌شان می‌شود که تو مرد خوشبختی هستی منظوری ندارند! در همین راستا قبل از هر مهمانی ولوله‌ای در خانه ما به پا می‌شد و تمام شور و غوغا بر سر سربلند کردن پدر بود و هر کس پیشنهادی می‌داد. ولی بی‌فایده بود! کار خدا ساز را نمی‌شد کاری کرد. خطای دید در کت و شلوارهای راه راه هم بی‌تأثیر بود و تغییر آن چنانی که فروشنده‌ها ادعا می‌کردند با پوشیدنشان آدم بلند قدتر به نظر می‌رسد، ایجاد نمی‌شد. مادر برایش یک جفت کفش پاشنه بلند خریده بود که پاشنه مخفی داشت و باعث می‌شد از آن کوتاهی مفرط بیش از حد، چند سانتی متری بلندتر به نظر برسد که همین خیلی باعث خوشحالی پدر شد تا آن‌جا که بالأخره لبخند کم‌رنگی گوشه لب‌هایش نشست و راضی شد. اما روز مهمانی باز هم در برابر سایر دامادها و شوهر دخترخاله و دختردایی‌ها و دخترعموهای مادری‌ام کوتاه بود. انگار همه آن‌ها را یکدست بلند قد انتخاب کرده بودند با وضع مالی بسیار خوب و موهای پرپشت! اصلا وقتی پدر کنار آن‌ها موقع استقبال و بدرقه مهمانان یا عکس یادگاری گرفتن می‌ایستاد، کوتاه‌تر و کم‌موتر از معمول هم به نظر می‌آمد. موقع دیدن عکس‌های فامیلی یک‌بار مادربزرگ مادرم گفت: خب چرا آقا سیروس وسط این همه جمعیت که سر پا ایستاده‌اند، نشسته است!؟ چرا؟ مگر پا درد دارد ننه؟ مادر سرخ و سفید شده بود که بگوید ننشسته، ایستاده!

...

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: