کد خبر: ۱۰۹۸
تاریخ انتشار: ۰۶ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۶:۵۲
پپ
صفحه نخست » شما و ما


دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبت‌هایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش می‌رفت و از درد چشم می‌نالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آن‌ را از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم می‌گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. دو سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند. مرد گفت: من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم.

ماهی عاشق دریا شده بود

دریا گفت: می‌توانی از تُنگ دل بکنی؟! ماهی گفت: دل می‌کنم به شرطی که تو هم برای همیشه مال من باشی. دریا قبول کرد و تمام ماهی و پرنده‌هایی که همراهش بودند به رودخانه‌ها و دریاچه‌های اطراف فرستاد. ماهی سرخی ماند و دریایی که بیش از حد بزرگ بود. کمی شنا کرد... گشت، ولی کلافه شد. رو به دریا کرد و گفت: خسته شدم. من نمی‌توانم تمام تو را پیدا کنم. هر چقدر هم مال من باشی، باز مال من نیستی. دریا به ماهی گفت: عشق، مالکیت نیست. تو اگر عاشق بودی به قدر همان تنگ، میان سینه‌ام، عاشقانه تنا می‌کردی.

...

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: