کد خبر: ۱۰۸۸
تاریخ انتشار: ۰۶ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۶:۴۶
پپ
خاطرات یک صندلی قدیمی
صفحه نخست » داستان



معصومه پاکروان

صندلی هم صندلی‌های قدیم. نه اینکه او چون خودم صندلی هستم این را می‌گویم نه! صندلی‌های الان یا خیلی چینی هستند یا مینی... همه می‌دانند که هرچیزی قدیمی‌اش خوب است... تعریف از خود نباشد من به واسطه عمر و تجربه‌ام خاطرات زیادی از عروسی و عزا دارم! من همان صندلی هستم که ناصرالدین‌شاه روی آن ترور شد. همان صندلی که امپراتوری اتریش در جنگ جهانی اول وقتی شکست خورد به آن لگد زد... من به واسطه حضورم در مدرسه و دانشگاه و آرایشگاه و بیمارستان و تیمارستان و اداره و بانک و... خاطره و سابقه دارم...

من برای مدتی در گوشه خیابان شماره 24 رها شده بودم. یک صندلی قدیمی و خسته برای رهگذرانی که وقتی خودشان از من خسته‌تر شدند و احتیاج داشتند برای دقایقی استراحت کنند، بنشینند و نفسی تازه کنند. از آن خیابان، خاطره‌های زیادی برایم باقی مانده است اما از همه آن‌ها جذاب‌تر روزی بود که ساعت یک بعدازظهر دو مرد از دو سمت خیابان به طرف من ‌آمدند و وقتی هر دو هم‌زمان خواستند روی صندلی بنشینند رسم تعارف آدمیزادی شروع شد... یکی به دیگری گفت تو بنشین، آن یکی گفت نه شما بنشین... بعد هم با یک جمله که شما نمی‌نشینی من هم نمی‌نشینم هر دو ترجیح دادند بالای سر من بایستند و با حرف‌هایشان سر مبارک بنده را به درد بیاورند. قطعا دلم می‌خواست در آن موقع زبان باز می‌کردم و من هم در مبحث‌شان مشارکت می‌‌کردم. بالأخره دو ساعت حرف گوش دادن و سکوت کردن که کار هر کس نیست... آقای الف حرف را شروع کرد و ضمن نگاه کردن به خیابان آهی کشید و گفت:

ـ این همه آدم در خیابان رفت و آمد می‌کنند. هر روز، هر لحظه و هر ساعت که هرکجا می‌روی انگار همه مردم به آنجا ریخته‌اند. می‌روی مترو شلوغش است، می‌روی سوار اتوبوس می‌شوی شلوغ است، می‌روی بیمارستان شلوغ است، حتی پارک و شهربازی هم که می‌روی شلوغ است. آخر این همه آدم چرا باید در خیابان باشند؟

آقای ب هم آهی کشید و گفت:

ـ ای بابا... ما معلوم نیست با چه کسانی اینقدر میلیون نفر آدم شدیم!

آقای الف آهی کشید و گفت:

ـ بله من که دیگر خسته هستم از دست مردم. مگر آدمیزاد چقدر ظرفیت دارد که این همه ناملایمات و نامرادی‌ها را تحمل کند. گاهی فکر می‌کنم که اصلا این اجتماع را برای من نساخته‌اند. گرفتاری‌های آدم کم است به سرکار که می‌روی و وارد کوچه و خیابان که می‌شوی گرفتاری‌هایت را بیشتر می‌کنند.

...

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: