حسنی احمدی
مرد خوشحال بود سر از پا نمیشناخت که به فرزند حبیبم
جواد رسید. محمد بن علی به چهره مرد نگاهی انداخت و پرسید: چرا تو را اينگونه
شادمان مىبينم؟ مرد با لبخند پاسخ داد: يابن رسولالله!
شنيدم كه پدرت فرمود: بهترين روزى كه بنده خدا بايد در آن خوشحال باشد روزى است كه
خداوند به او توفيق انفاق و نيكى به برداران مؤمن خود را مىدهد. امروز ده نفر از
برادران فقير و عيالوارم از فلان جا براى كمك نزد من آمدند و من هم به هر يك از آنها
كمك كردم، از اين رو خوشحالم.گرد غم بر چهره جواد نشست و رو به مرد کرد و گفت: به
جان خودم قسم سزاوار است كه خوشحال باشى البته اگر اعمال خير خود را محو و نابود
نسازى.
مرد که از این کلام محمد بن علی تعجب کرده بود گفت: چگونه اعمالم را محو كنم در
حالى كه من از شيعيان خالص شما هستم. چهره فرزند رسولم بیشتر در هم کشیده شد و در
حالی که از نگاه کردن به جهره مرد حذر داشت گفت: با همين سخنى كه داشتى صدقات و
نيكى به برادران مؤمنت را باطل و نابود ساختى.
مرد با نارحتی پرسید: چرا يابن رسولالله؟جواد گفت: اين آيه را بخوان. «ياايهالذين
آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى. اى كسانى كه ايمان آوردهايد بخشهاى خود
را با منت و آزار باطل نسازيد.»
مرد در حالی که آثار شرم در چهرهاش نشسته بود گفت: يا بن رسولالله! من منتى بر
كسانى كه به آنها كمك كردم نگذاردم و به آنها آزاری نرساندم.
محمد بن علی گفت: خداوند فرموده است، (صدقات خود را به امنت و اذيت باطل نكنيد) نفرموده
است، تنها با منت و آزار بر كسانى كه به آنها مىبخشيد باطل نسازيد.
مرد کمی گیج شده بود پس پرسید: آيا آزار به كسانى كه مورد بخشش قرار گرفتهاند،
مقرب خداوند يا ما؟ محمد بن علی پاسخ داد: تو فرشتگان و مرا آزار دادى و صدقه خود
را محو كردى.
مرد با صدای لرزان گفت: چرا؟ جواد با متانت همیشگی پاسخ داد: به خاطر اينكه گفتى
من از شيعيان خالص شما هستم. آيا تو را مىدانى شيعه خالص ما كيست؟
...