سیده زهرا کاظمی
«ترجیح دادم ازدواج کنم تا اینکه منتظر بشینم، افسردگی بیاد سراغم.» این جوابی بود که مینا در برابر سؤال فرزانه، داد. فرزانه پرسیده بود: «حالا چرا آنقدر زود؟ صبر میکردی شاید یه موقعیت یا خواستگار بهتر، سراغت بیاد»
مینا گفت: «بعدشم، اصلا از کجا معلوم که میاومد؟»
فرزانه گفت: «از کجا معلوم که نمیاومد؟»
مینا فکری کرد و شانهای بالا انداخت و گفت: «دوست نداشتم روزگارم مثل دخترخالهام بشه که به امید استقلال مالی و موفقیت شغلی و اجتماعی خودش، از همون اول به هر کی که اومد خونهشون، جواب رد داد و گفت: «میخوام درس بخونم» و حالام که درسش رو خونده و کارش رو پیدا کرده و پولش رو جمع کرده؛ دیگه کسی سراغش نمیاد و اگه هم بیاد، خانم دیگه پسند نمیکنه.»
فرزانه گفت: «خب عوضش حالا برای خودش، یه پا موفقه. مگه بَده زن موفق باشه.»
مینا آهی کشید و جواب داد: «معلومه که بد نیست. ولی به چه قیمتی؟ بعدشم، مگه من الان ناموفقم. هم درسم رو خوندم، هم کارم رو پیدا کردم، هم زندگی خودم رو دارم. همهچی هم به وقتش. شاید از دور که نگاه کنی، سخت به نظر بیاد؛ ولی شیرینیهای خودش رو داره. میدونی؟ سختی، همهجا هست؛ پس ترس چرا؟»
بعضیها فکر میکنند موفقیت زن یا حتی مرد، با ازدواج همخوانی ندارد و برای خوشحالی یا خوشبختی، باید یکی را انتخاب کرد؛ یا به عبارتی فکر میکنند این دو مقوله، دشمن هم هستند و آشتیناپذیرند.
بعضی خانمها هستند که فکر میکنند با ازدواج، وقتی برایشان نمیماند برای تحصیل یا کار و تمام وقتشان صرف همسرداری و بچهداری و کارهای خانه و خانواده میشود و فرصتی برای رسیدن به آرزوهایشان پیدا نخواهند کرد. پس بهتر است اول آرزوهایشان را برآورده کنند و بعدش سر فرصت و با فراغ بال و با خیال آسوده، ازدواج کنند؛ البته آن هم با کسی که از ابتدا، رؤیاهای جدید و قدیمشان را محترم بشمارد و در ادامه هم مانعتراشی نکند.
آقایانی هم هستند که فکر میکنند زن و بچه و خانواده، مانع زندگی راحت است و زنجیری میشود بر پایشان و نمیگذارد آزادانه زندگی کنند و هزار مشکل و دردسر و گرفتاری برایشان میآورد. مدام باید حواسشان، به وضع زندگی و سلامتی و گرسنگی و تشنگی و هزار مورد دیگر یک یا چند نفر، غیر از خودشان هم، باشد و نمیتوانند بیخیالی طی کنند و آسوده باشند. اینکه نیازها و عواطف آن یک یا چند نفر را هم در نظر بگیرند؛ آرامششان را بر هم میزند و پیرشان میکند.
...