کد خبر: ۱۰۶۳
تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۷:۵۶
پپ
خاطرات یک صندلی قدیمی
صفحه نخست » داستان



معصومه پاکروان

صندلی هم صندلی‌های قدیم. نه این‌که چون خودم صندلی هستم این را می‌گویم نه! صندلی‌های الان یا خیلی چینی هستند یا مینی... همه می‌دانند که هرچیزی قدیمی‌اش خوب است تعریف از خود نباشد من به واسطه عمر و تجربه‌ام خاطرات زیادی از عروسی و عزا دارم! من همان صندلی هستم که ناصرالدین‌شاه روی آن ترور شد. همان صندلی که امپراتوری اتریش در جنگ جهانی اول وقتی شکست خورد به آن لگد زد... من به واسطه حضورم در مدرسه و دانشگاه و آرایشگاه و بیمارستان و تیمارستان و اداره و بانک و... خاطره و سابقه دارم....

شاید باورتان نشود اما گاهی یک خمیردندان هم می‌تواند کانون گرم زندگی یک خانواده را تهدید کند. در مورد خانواده‌ گرم گلی‌خانم و آقاغلام که این‌طور بود و من دیدم که چطور خمیردندان داشت زندگی آن‌ها را نابود می‌کرد. فکر می‌کنم هنوز که چند دهه از آن ماجرای عجیب می‌گذرد آقاغلام جرأت نداشته باشد کلمه خمیردندان را جلوی گلی‌خانم بیاورد. آن روز را خوب به خاطر دارم که گلی‌خانم با گریه و دست‌های لرزان شماره خانه خواهرش را گرفت و با صدایی که من از همین‌طرف به سختی می‌شنیدم به خواهرش گفت:

ـ باز هم آقاغلام خمیردندان خرید!

بعد هم با همین جمله کوتاه و مرموزانه زد زیر گریه و های‌های گریه کرد. جوری کلمه خمیردندان را به زبان آورد که اگر آقاغلام زبانم لال زن دیگری گرفته بود، این‌همه گلی‌خانم اذیت نمی‌شد. من خبر نداشتم ماجرا چیست. گریه‌های گلی‌خانم که تمام شد دوباره گفت:

ـ نمی‌دانم چه کنم؟ هر هفته قایمکی با یک بسته خمیردندان به خانه می‌آید و سعی می‌کند آن‌ها را از من پنهان کند. جرأت ندارم از او بپرسم که خمیردندان‌ها را کجا می‌برد.

خواهر گلی‌خانم هم اول سعی کرد همه چیز را آرام کند اما بعد انگار آتش گلی‌خانم را زیادتر کرد و گفت که خودت آقاغلام را پسندیدی و گفتی خوب است و مرد زندگی است و از این حرف‌ها....

بعد از این‌که مکالمه دو خواهر تمام شد، طولی نکشید که خواهر گلی‌خانم به سرعت خودش را رساند تا در التیام‌بخش درد گلی‌خانم باشد. گریه‌های زیاد گلی‌خانم برای من هم اعصابی نگذاشته بود. وقتی خواهر گلی‌خانم آمد، گلی‌خانم خودش را در آغوش او انداخت و با گریه گفت:

ـ امان از این خمیردندان... خیلی مشکوک می‌زند...

ـ خمیردندان‌های مختلف است یا مارکش یکی است...

ـ نه خواهرجان. خمیردندان‌های مختلف کدام است... مارکشان یکی است... دیروز از لای در دیدم... رفته بود توی اتاق از قوطی خمیردندان یک چیزی درآورد و چشم‌هایش برق زد و با خوشحالی آن را گذاشت توی جیبش...

گلی‌خانم دوباره زد زیر گریه و های‌های ناله سر داد و خواهرش گفت:

ـ یعنی آن خمیردندان با آن مارک خاص فقط برای رد گم کنی است؟

گلی‌خانم هم با گریه تأیید کرد و ضمن آن‌که بینی‌اش را با دستمال محکم می‌گرفت، ادامه داد:

ـ شاید هم آن مواد کوفتی را در خمیردندان می‌ریزند... دیدی چه بلایی سرم آمد!

خواهرش مثل اسفند از روی آتش پرید و توی چشم گلی‌خانم نگاه کرد و پرسید:

ـ خب خمیردندان‌‌ها را کجا می‌گذارد؟

ـ کجا می‌گذارد؟ جایی نمی‌گذارد... مصرف می‌کند...

ـ خب تو دیدی چطور مصرف می‌کند؟

ـ مگر جلوی من اصلا رو می‌کند که خمیردندان می‌‌خرد؟ خمیردندان را توی جیبش... توی مشتش پنهان می‌کند و از جلوی چشم من رد می‌شود... سوت می‌زند و وانمود می‌کند همه چیز خوب است.

...

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: