فاطمه اقوامی
اشاره:
نمیدانم این سنت غلط را کدام آدم نابلدی شروع کرده و هنوزم که هنوز است راه و رسمش در بین برخی افراد دیده میشود؟! البته فکر میکنم قدیمترها بیشتر از این روش غلط استفاده میشد... اصلا شده بود یک کابوس دوران شیرین کودکی... و به تصور بزرگترها یک ابزار تربیتی و ترس! اما تردید ندارم که شما هم مثل من بعد از اولین تجربه رویارویی با این فرشتههای زمینی مهربان شیفتهشان میشدید و از آن به بعد بود که پای ثابت بازیهایتان میشد... بارها در بازیهای کودکانهتان ژستشان را میگرفتید... برای ابزار کار هم از چوب بستنی که به تازگی نوش جان کرده بودید یا یک خودکار و مداد به جای آمپول استفاده میکردید و در نقش یک خانم دکتر مهربان ماهر یا یک آقای دکتر متبحر فرو میرفتید و به سرعت تمام مریضها را با دست شفابخش خود خوب میکردید.... و آرزوی واقعی شدن چنین بازی شیرینی در انشا تکراری «میخواهید در آینده چه کاره شوید؟» خیلی از ما خودش را بروز میداد و میشد از آن شغلهای خواستنیمان... گرچه درگذشت زمان نظر و آرزوی برخی از ما تغییر داد و برای تعدادی دیگر این شغل شد یک آرزوی دست نیافتنی اما بودند و هستند عدهای که بر آن آرزو و رویای کودکی پایبند میمانند و رنج تحصیل بر جان میخرند و تلاش را چاشنی زندگیشان میکنند تا برسند به جایی که مرهم درد بیماری شوند و لبخند را بر لبانش بنشانند... و حال در این بین هستند کسانی که دلشان میخواهد توانمندیشان را به مهری بزرگ پیوند بزنند و توانمندیشان را در طبق اخلاص بگذارند و با محبت و بدون هیچ چشمداشتی تقدیم آنهایی کنند که محرومند از دستیابی به خیلی از امکانات... و دکتر «لعبت گرانپایه» از این دسته آخر است... بانوی متخصص جراحی عمومی که به نیکوکاری و حضور در مناطق محروم مشهور و معروف است و این هفته سعادت خواندن حرفهای او را داریم... همراهمان باشید...
به عنوان اولین سؤال برگردیم به سالهای کودکی شما، دوران کودکیتان چطور گذشت؟
من متولد سال 1343 در شهرستان محلات هستم و تا پایان مقطع دیپلم هم در همانجا تحصیل کردم. از 4،5 سالگی کمکم علاقه به خواندن پزشکی در من ایجاد شد. یکی از دلایل اصلی این علاقهمندی پدرم بودند که متأسفانه سیگار میکشیدند و ناراحتیها و سرفههای شبانهشان در من به عنوان فرزند بزرگ خانواده یک غم و ناراحتی ایجاد میکرد. از همان موقع دوست داشتم پزشک شوم تا بتوانم پدرم را درمان کنم. گرچه هیچوقت به این آرزو نرسیدم و وقتی ده ساله بودم پدرم بر اثر سرطان ریه فوت کردند. مادرم از آن به بعد هم زمان هم نقش پدر را برای من و خواهر و برادرم ایفا کردند. با تلاشهای مادرم بود که من توانستم کنکور بدهم و تا اینجا برسم.
وقتی خبر قبولی در کنکور را شنیدید چه حسی داشتید؟ فکر میکردید که چنین رتبهای کسب کنید؟
با توجه به اینکه بعد از کنکور جواب سؤالها را در کتاب نگاه میکردم و میدیدم درست زدم تقریبا مطمئن شده بودم که قبول میشوم. تنها انتخابم پزشکی و آرزویم قبولی در رشته پزشکی دانشگاه تهران بود که الحمدالله این اتفاق افتاد. کنکور ما اولین کنکور بعد از انقلاب فرهتگی بود به خاطر همین خیلی طول کشید تا نتایج را اعلام کنند. کنکور آبان ماه برگزار شدو نتایج را 28 اسفند ماه اعلام کردند. نتایج کنکور در یک روزنامه فوقالعاده اطلاعات اعلام شد و یکی از اقوام ما برایم خرید و درب منزلمان آوردکه واقعا خیلی خوشحال شدم.
در این فاصله خیلیها در رشتههایی
مثل تربیت معلم که جوابش زودتر معلوم شده بود، تحصیلشان
را آغاز کرده بودند. من هم در دانشگاه تربیت معلم اصفهان در رشته تجربی
مشغول تحصیل بودم که جوابهای کنکور اعلام شد. یادم هست از کلاس 33، 34 نفره ما
فقط 14 نفر باقی ماندند و بقیه در رشتههایی چون پزشکی، پرستاری، مامایی و... قبول شدند. نهایتا من فروردین 62 تحصیلم در
رشته پزشکی دانشگاه تهران را شروع کردم. برای جبران آن چند ماه دیر اعلام کردن
نتایج، ما را جزو ورودیهای بهمن 61 حساب کردند و واحدهای زیادی به ما دادند.
البته من خودم هم در طول تحصیل هر ترم 24 واحد گرفتم و توانستم دوره عمومی پزشکی
را حدود 6 سال و چند ماه به اتمام برسانم.
...