کد خبر: ۱۰۱۱
تاریخ انتشار: ۱۴ مرداد ۱۳۹۶ - ۲۰:۰۱
پپ
خاطرات یک صندلی قدیمی
صفحه نخست » داستان



معصومه پاکروان

صندلی هم صندلی‌های قدیم. نه اینکه او چون خودم صندلی هستم این را می‌گویم نه! صندلی‌های الان یا خیلی چینی هستند یا مینی... همه می‌دانند که هرچیزی قدیمی‌اش خوب است... تعریف از خود نباشد من به واسطه عمر و تجربه‌ام خاطرات زیادی از عروسی و عزا دارم! من همان صندلی هستم که ناصرالدین‌شاه روی آن ترور شد. همان صندلی که امپراتوری اتریش در جنگ جهانی اول وقتی شکست خورد به آن لگد زد... من به واسطه حضورم در مدرسه و دانشگاه و آرایشگاه و بیمارستان و تیمارستان و اداره و بانک و... خاطره و سابقه دارم...

زن گرفتن آقارضا هم برای خودش داستانی داشت. پسری با آن سن و سال و بی‌کمالات و هزاران ادا و اطوار که من که یک صندلی بودم از حرف‌هایش استخوان‌هایم خرد می‌شد نمی‌دانم مادر و مادربزرگش چطور حرف‌هایش را می‌شنیدند و سکوت می‌کنند؟! عرضم به خدمت شما که چند سالی می‌شد که من در خانه آقارضا این‌ها خاک می‌خوردم و هر از گاهی که مادربزرگ محترم وارد خانه می‌شد دستی به سر و روی من می‌کشید و گردی از من می‌زدود و ضمن این کارها غرغر هم می‌کرد . یک بار سر رضا، یک بار سر خواهر رضا، یک بار سر پدر رضا... خلاصه که هر بار این مادربزرگ محترم یک هدفی را پیدا می‌کرد که به آن تیر بزند و کمانش را خالی کند. چند وقتی هم می‌شد که به عزب بودن رضا گیر داده بود. رضا هم که فکر می‌کرد این کار مادربزرگ فقط یک بازی است و تمام می‌شود، از این گوش می‌شنید و از آن گوش درمی‌کرد. آن روز هم وقتی مادربزرگ به خانه آن‌ها آمد معلوم بود که از یک مراسم بله برون و خواستگاری چیزی می‌آید که آن‌قدر بی‌مقدمه رو به مادر رضا کرد و گفت:

ـ خوبیت ندارد که این پسر با این سن و سال و قد و قواره و سبیل و صدا تا الان عزب مانده است. باید یک دستی برایش بالا ببریم و سر و سامانش بدهیم.

مامان رضا که داشت سوزن نخ می‌کرد چندتا سر نخ را پت پت کرد و گفت:

ـ مادرجان من که حریف این رضا نمی‌شوم والا دلم می‌سوزد برایش زن بگیریم و دختر مردم را بدبخت کنیم.

رضا داشت کفشش را دستمال می‌کشید که هاج و واج به مادرش نگاه کرد و گفت:

ـ من را گفتید؟ یعنی کسی با من زندگی کند، بدبخت می‌شود؟ واقعا نظرتان در مورد من این است؟!

مادربزرگ یک نگاه زیرچشمی به رضا کرد و سری تکان داد و گلویی صاف کرد و گفت:

ـ یعنی کسی با تو ازدواج کند خوشبخت می‌شود؟

...

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: